...

بالشت های مخملی خانه شب ها درست جای تو می خوابند

جاریست روی شانه شان کارون، جاریست روی شانه شان اروند

 

دستان ماه گونه ی بی تکرار، روی خرابه های تنم آوار

گویی بهشت گم شده در دوزخ، نیلوفر لمیده به مردابند

 

آغوش مرده ای که تو را کم داشت، روح زنی که دردِ مجسم داشت،

حتی خدا که گریه و ماتم داشت، عمریست در نبودِ تو شادابند!

 

شاداب گفتم ودهنم واماند! یا دکمه های پیرهنم واماند

تب ریخت از مفاصل من در تخت؛ شاداب نه! که بعد تو بی تابند...

 

بی تاب؟!{واژه ی غلطی هم نیست!} بی تاب، تاب، تا به کجا؟ تاکی؟!

تا بی ستاره های غریبی که در آرزوی دیدنِ مهتابند؟؟!

 

شب مثل سایه روشنِ ما تیره، در چشم های منتظرم خیره

بومی سفید بر شبِ من چیره؛ بالشت ها هنوز ولی خوابند...

 

شمیم.زمانی-شیراز

شهر

 

تنها شعر...

 

 

شهر تاریک و آسمان تاریک

شهر تاریک و کوچه ها باریک

کوچه باریک و خانه ها متروک

خانه متروک و مغز مردم پوک

ساز ناسازگاری اما کوک...

 

کاش بی تو پیاده رو ها را

خیس خون خودم نمی دیدم

کاش عاشق نمی شدم هرگز

یا تو را – دست کم- نمی دیدم

کاش از من ستم نمی دیدی

کاش از تو ستم نمی دیدم

 

آنچه در باور تو جریان داشت

مایه ی وحشت و عذابم بود

کاش دختر نبودم و باران،

نام معشوقه ی خرابم بود!

بوووق ِ ماشین های شهر ای کاش*

کم تر از دردِ  رختخوابم بود...

 

ابر ها تکه تکه در چشمم

آسمان پاره پاره بر دوشم

من پلی روی درّه ای تنگم

بغضِ آتشفشانِ خاموشم

دلم از آسمان که می گیرد،

جای باران گدازه می نوشم

 

نوش جانت بنوش جانم را

چون اناری بمک دهانم را

بعد از آن زخم کن زبانم را

خونی از من بریز در رگ ِ شهر...

شمیم زمانی-شیراز

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*تعمدی ست

نگاه کن!این شاخه درست دیوانگی های مرا دارد!!!

هیزم شکن گریست! غم نان اگر نداشت،

دیگر هوای هیچ درختی به سر نداشت!

                                 

وقتی تبر که از تنِ من پا گرفته بود،

دارد به ریشه های خودش تیشه می زند؛

باران شبیهِ وحشتِ گنجشککی اسیر،

با سر تمامِ شب به تنِ شیشه می زند؛

وقتی کمان درست همان شاخه ای ست که،

روزی پرنده ای به سرش لانه کرده بود؛

وقتی خدا شبیه به مادربزرگ ها،

با  باد برگ های مرا شانه کرده بود؛

 

هیزم شکن رسید و به جزچشمِ تر نداشت

آن طاقتی که داشت پرنده، تبر نداشت

در خون نشست چشم یکی از درخت ها

وقتی نگاه کرد که دیگر کمر نداشت!

می خواست آشیانه ی خود را عوض کند

گنجشک زخم خورده، ولی بال و پر نداشت

مرگ درخت را همه دیدند و رد شدند

نعش پرنده را کسی از خاک بر نداشت

تاریک بود بخت من و روزگارِ ما

شب بود آنچنان که گمانم سحر نداشت...

 

جای شکوفه دادن و سرسبز تر شدن،

در گورِ دسته جمعیِ مان ریشه کن شدیم

جنگل خلاصه شد به شبی چند کامیون

قربانیِ حماقت هیزم شکن شدیم!

 

شمیم زمانی-شیراز

دیوار در دیوار این پس کوچه یک دنیاست...!

 

می نشینم وسط کوچه شبی بی لبخند

دورتادورسرم خاطره ها می چرخند

 

راه رفتن وسط کوچه ی آبستن ماه

که تنم سایه بیندازد روی تن ماه

 

هر شب از آنهمه تاخیر شکایت می شد

پشت دیوار همین کوچه قیامت می شد

 

پدرم عاصی از این عشق مرا پس می زد

قید این رابطه را هر کس وناکس می زد

 

چه زیان ها که ندادم که تو سودم باشی

منتی نیست! خودم خواسته بودم باشی

 

از همان روز که فنجان لبت لب پر شد

آن قَدَر سوخت دلم یک شبه خاکستر شد

 

من پلنگی شده بودم که دلت خواسته بود

و تو ماهی که از این درد کمی کاسته بود

 

ماهِ من! بعد تو خورشید خودش را گم کرد

و خیانت به زمین های پر از گندم کرد

 

بی تو زخمم که ورم کرده و تاول زده ام

مثل مجنون به بیابان نه به جنگل زده ام

 

ریشه در ریشه درختی شدم و ارّه شدی

کوه من! تکیه که کردم به تنت درّه شدی!

 

بعد لب های تو خونابه مکیدم هرشب

پشت بغضی که ندارم ترکیدم هرشب

 

بی کسی بعد تو بی وقفه شکستم می داد

جای بازوی تو بالشت به دستم می داد

 

بعد تو نیمه ی دیوانه ترم را بردند

تن از این عشق که کندیم، سرم را بردند!

 

هر شب از عشق سرودیم وخیانت کردیم

آن قَدَر درد کشیدیم که عادت کردیم!

 

چای دم کرده ی لب های تو را می خواهم

من وَرَم کرده ی لب های تو را می خواهم

 

آن قَدَر دور و بر خانیتان می پلکم

که تو را مثل نبات ِ تهِ فنجان بمکم!

 

شمیم زمانی-شیراز

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

*منتظر نگاهتان هستم

جنگل ترین ترانه ی من از تو...

آینه را که نگاه می کنم آنقدرحل شده ای درمن که شانه هایم پهن ترند گونه هایم زمخت تر

باگلویی که کمتر بغض می کند و پاهایی که به قدم زدن عادت کرده اند.

اماهنوزهم کمی تا قسمتی خودم هستم : دوستت دارم

**************************************************************

شب لا به لای وحشت جنگل ها تاریکی از هویّت خود برگشت

فانوس چشم های کسی تا صبح دنبال ردّ گم شده ای می گشت

 

ما مثل بوته های رزِ وحشی پیچیده ایم دور سپیداری

از ماست هرچه میوه دهد این باغ، از ماست هرچه زاده شود در دشت!

 

من پشتِ ماشه های لبت آن شب ابلیس را نشانه گرفتم، تو

شهوت از آستین کُتت می ریخت؛ می کرد از دهانِ دو لولت نشت!

 

امشب ولی حوالی تنهایی، بعد از صدای دوش و خود ارضایی

حس می کنم هنوز همین جایی، مبهوت رنگ سرخ جنون در تشت

 

از این به بعد هرچه سپیدار است از خون من بریز به پاهایش

از پارک های جنگلی شیراز ، تا جنگلانه های خزر، تا رشت...

 

شمیم زمانی-تیرماه ۹۲

 ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

۱-دوستی گفت *بعد از صدای دوش و خودارضایی* متعلق به سید مهدی موسوی عزیزاست.من شخصا ازایشان این بند را نخوانده ام اما اگر صحت دارد بااحترام به ایشان.

۲-منتظر نگاه ارزشمندتان هستم

۳-تقدیم به کسی که خوب می داند دنیای دیگری درمن ساخته

مثنوی های وامدار غزل...

راستش را بگویم 

وقتی شعر هست نه دلم می آید ونه میخواهد که حرف دیگری بزنم...

 

  مثل هرشب چار دیوار اتاقم ابری ست

 حال من تا تو نیایی به سراغم ابری ست

بودنت نقش سرابی ست از آبی که نبود

وحشت از گم شدنت لای کتابی که نبود

بعد اما و اگر باید و شاید بکنم

فکر کردم به همانی که نباید بکنم

فکرکردم به همین مرد کمی سیگاری

 فکر کردم به تو و لذت شب بیداری

به همین جلد کتابی که مرا سمت تو برد

وبه این فکر خرابی که مرا سمت تو برد

ترست از اینکه نیایم و زمین گیر شوی

ترسم از اینکه تو از آمدنم سیرشوی

شب به شب خیل خیالات شبیخون بزند

بعد از پیرهنم بوی تو بیرون بزند!

شهر مستت بشود خانه خرابت بکند

دست جادوگر یک فاحشه خوابت بکند

خالی ام از دلت این کوره ی آدم سوزی

تاکسی دِرمی شده ام روح مرا میدوزی،

به لباسی که به سختی به تنم اندازه ست

به پریشانی این جزوه که بی شیرازه ست

...

چانه ام روی گسل های گلویم لرزید

از تنم درد به دیوار اتاقم پاشید

چشم هایت وسط معرکه جولان می داد

دست های تو به جای پدرم نان می داد!

ته این قصه فقط تن به خیانت دادی

لای هر صفحه تنت را به امانت دادی

مثل هر عاشق بیچاره خرابم بودی

به خودم آمدم و لای کتابم بودی

به خودم آمدم و آنچه ندادی نان بود

آنچه با مرد نیامد به سرم، باران بود

در و دیوار اتاقم به سرم ریخته بود

به خودم آمدم و بال و پرم ریخته بود!

 

شمیم زمانی-شیراز

فلسفه بافی


سرمی کشیم خون بدن های مرده را

قی می کنیم نان حلال نخورده را

شیطان شوم شهر به دندان کشیده است

یک لاشه ی بدون سر سرسپرده را

از من بگیر سیب هوس های رود را

این آبروی لک زده ی آب برده را

آیینه ام که بی تو ترک میخورد تنم

یک آهِ ساده می شکند زخم خورده را

جز عاشقان مست چه باید حساب کرد،

انگورهای وحشی درهم فشرده را؟؟!

گاهی به قدر یک تَنِشِ ساده هم شده،

باید چشید چوبِ خدا روی گرده را!

#

پای دوقرن فلسفه بافی میان شعر

انگشت می زنم که نپرسد کسی:((چرا؟!))

ش.ز

باد

باد انگشت های سردش را لا به لای درخت ها جا کرد
جنگل آن شب نفس کشید از نو، باد معشوقِ تازه پیدا کرد

حلقه ای از شکوفه دامانش، میوه های رسیده چشمانش
برگ ها دکمه های او بودند، برگ ها را یکی یکی وا کرد!

بعد از آن مثلِ لرزه ای افتاد به تن لختِ شاخه های جوان
به سراپای سرو ها پیچید، بار ها را تکاند، غوغا کرد...
#
آه ای باد...بادِ هرجایی! که شبی رفتی و ندانستی
بعدِ تو سرو، بیدِ مجنون شد، کمرش را نبودنت تا کرد!

بعدِ تو برفِ سخت و سنگینی جنگلِ داغدیده را پوشاند
آسمان هم نمک به زخمش ریخت؛برف،شوری دوباره برپاکرد

او به برباد رفته ای می ماند که سرش از تنش گریزان بود!
با تمامِ وجود ایمان داشت: هرچه شد، هر چه کرد، دنیا کرد!

ش.زمانی

از تو ای شعر واقعا ممنون!

سلام

بالاخره برگزیدگان چهاردهمین جشنواره جوان خوارزمی اعلام شدند.و ما به اردوی تهران اعزام شدیم و برگشتیم.موفقیتم در رشته ی زبان و ادبیات فارسی (رتبه ی اول) را باهمه شما که بی منت مرا میخوانید تقسیم می کنم..

حال و هوای این روزهای لعنتی را چیزهایی بهتر می کند که شاید برای به دست آوردنشان مدیون خیلی ها هستم.وگرچه هیچگاه نخواهم توانست حتی ذره ای دینشان رااداکنم،اما حداقل کاری که میشودکرد،تشکروقدردانی از این بزرگان است.

                                                                                                   

اول از همه خدا...که گرچه حتی نامش دراین متن کودکانه نمی گنجد اما اجازه داد تا اینجا شروع رابطه ای تازه با خدا باشد!

پدر و مادرم دو فرشته ای که هیییییییییییچگاه نمی توانم ذره ای از محبت هاشان را جبران کنم.

استاد گران قدرم سرکارخانم پروانه نجاتی که سالها پیش الفبای شعر رابه من آموختند.

استاد مهربان روزهای خوبم سرکار خانم مرضیه مرادی

 پدر و استااااد حقیقی ام جناب آقای محمودرضا برامکه

دوست و استاد همیشگی ام سرکارخانم فاطمه فاضلی که حقا وجودش در سختی های زندگی ام را نمی شود نادیده گرفت.

جناب آقای حسین شیرازی کارشناس اموزش متوسطه ی اموزش و پرورش کل که واااقعا حق به گردنم دارندو زمانی مسیر زندگی ام را عوض کردند.

جناب اقای دکتر کاووس حسنلی و دکتر محمد مرادی اساتید دانشگاه شیراز که ناظر این مجموعه بودند.

سرکار خانم آزاده نجفیان دوست و همراه واقعی من که زحمت نوشتن نقد بر مجموعه را تقبل کردند.

جناب اقای تاج الدینی که مثل پدری مهربان من و شعرهایم را همراهی کردند.

جناب آقای قاسمی دبیر جشنواره،وجناب اقای کاظمی مسئول دبیرخانه تهران.

دختر عمو ودوست عزیزم سارا زمانی که زحمت طراحی مجموعه ام را در برنامه ی فتوشاپ کشید.

جناب آقای سیامک زارع که خییلی برای ویراست و چاپ این مجموعه زحمت کشیدند.

وتو... که چه بودی و چه نبودی،خاطراتت را زنده بودم!

متشکرم از آن هایی که نام شان بود و آن هایی که نامشان را نااگاهانه جا انداخته ام.

این را میدانم که اگر این روزهای لعنتی خوبند، به شکرانه ی زحمات و دعاهای کسانی ست که مرا دوست دارند...

اما نمی دانی چه شب هایی سحر کردم...!

بی مقدمه: دوستت ندارم!

تعجب نکن! این روزهاخودم هم به حقیقی بودن این دروغ مضحک شک کرده ام.اینروزها که نیستی...این روزها که هستند...که نیستم!که به اتفاق باران کوچه ها را طی می کنیم؛خیابان ها را متر،گونه ها را خیس...

.

.

.

-

ماه تیری که آمدی دنیا،

خواستی تا همیشه زن باشم

ماه هرگز نبوده ام اما،

کاش تیرِ گلنگدن باشم

 

فکرکن کُلتِ خسته ای باشی

یا که شاید گلوله ای بالفرض

مثلِ یک تیرِ بی هدف باشی

روی یک قلبِ قرمزِ بی مرز...

 

فکرکن ماشه را عقب بکشی

زندگی را عقب عقب بروی

باز اما به عشقِ او برسی

توی این حجمِ بسته ی کُرَوی!*1

 

تو نبودی و شهرِ نامَردم

مثلِ یک نرّه دیو دندان داشت

باغ سرسبز دلگشا حتی

بی تو حال و هوای زندان داشت

 

بعدِ گندم خدا خودش فهمید

فکرِ خوبی نبوده طرد شوم

بعدِ تو شهرِ هرزه یادم داد:

باید از این به بعد مَرد شوم!!!

 

مرد بودم و درد ربطی داشت

به تو و گریه های بی پدرم

بعد تو آمدی و دنیا دید:*۲

که غزل های تازه زد به سَرَم...

 

تو رسیدی که جفتِ من باشی

من که یک ماده کرگدن بودم!

این جهان قدرِ وسعتِ ما نیست

-        کاش تیرِ گلنگدن بودم...!

--------------------------------------------------------------------------------------

-        پ.ن1: مصرع 4 از منصوره لمسو(کتاب :من فقط یک الکترون هستم)

 -۲هوس و عشق ازازل باهم دشمنان همیشگی بودند/بعدتو امدی و دنیا دید عشق هم به گناه می افتد-سیدمهدی موسوی

من نوشتم: شب می شود...وَ شد!!!

کفشِ فرار:

هوا ابری، زمین دورِ خودش دیگر نمی گردد

وَ حال و روزِ من هرگز از این بهتر نمی گردد


به هم نزدیک کرده آهنی دستانِ سردم را

وَ بُغضی می فشارد در گلو ابعادِ دردم را


نشستم روبه روی چهره هایی وحشی و درهم

که می آزرد روحم را صدای خنده ای مبهم


مربع،

      متهم یک جفت کفشِ خسته از بازی

مربع، وحشتم از چشم های هرزه ی قاضی!


سلام، اینجا زمین! یک توپِ تیپا خورده ی پاره

وَ من پتیاره ای بی نام و بی فرجام و آواره


پس از شب های بی خوابی، پس از آن دردِ تکراری

به دنیا آمدم در یک خراب آبادِ اجباری


پدر همزادِ تریاک و عرق،مستِ خیابان ها

غروری تف شده بر شرمِ آویزانِ انسان ها


کمربندش میانِ صحنه ی آشوب یادم هست

کبودی های روی صورتم را خوب یادم هست


و مادر وارثِ یک عمر خشم و خستگی از او

خمارِ لحظه های بی شرابِ زندگی از او


پدر یک روحِ سرگردان و مادر مرگِ تدریجی

که من درگیرِ دنیای خودم، پاسوزِ این گیجی


و کفشِ اتهامم را که پوشیدم جهان له شد

زمین لرزید و دنیا پیش چشمم غرق در مه شد


مربع می گذارم بعد از این ابیاتِ وامانده

مربع باز هم از هم ردیفانش جدا مانده!


نگاهِ هیزِ قاضی اعتراف از من نمی خواهد

وکیلم مردِ خوش رویی ست اما زن نمی خواهد!


به تعداد تمامِ مردمِ دنیا چکش رویید

هزار و سیصد و سی بار روی مغزِ من کوبید


کسی نافِ مرا بی حکمِ آزادی برید آخر

وَ دستِ هرزه ی قاضی مرا از شاخه چید آخر!


زبانِ سرخِ من شاید برایم دردِ سر دارد

خبر آمد: زنی مجرم به یک قاضی نظر دارد!!!

شمیم زمانی

 

پنجره ها...

 

 ...

پر است از شب و باران جهان پنجره ها

و ابر می وزد از آسمان پنجره ها

چنان به باد در آمیختی که می شنوم

هنوز نام تو را از زبان پنجره ها

چگونه رفته ای از خاطرات بهت آلود؟

که باز مانده پس از تو دهان پنجره ها؟!

چقدر بعد تو باران به شیشه ها بزند

چقدر لرزه بیفتد به جان پنجره ها

بخارها به سرانگشت من دچار شوند

اتاق شاهد شرم روان پنجره ها

هنوز دلخورم از هر چه از تو جامانده

: اتاق، آینه، باران، زمانه، پنجره ها...

 

شمیم زمانی-شیراز

آن گونه ای که در دل ما می کند بروز/ باور نکرده است کسی عشق را هنوز!(نجمه زارع)

مدت زیادی از پست بی سروصدای قبلی نمیگذره اما دلم می خواست یه پست جدید بذارم!همین...


هبوط:

این آسمانِ کهنه به دردم نمی خورد

انسان هبوط کرده وماتم نمی خورد

یا سمتِ سیبِ سرخِ گناهی نمی رود

یا وقتِ خوردنش بشود کم نمی خورد

حوّا که کارِ هرشب او آه و غصّه بود

دیگر به جای آب و غذا غم نمی خورد

حالا دلش پُراست، بهشتی نمی شود

از آبِ پاکِ چشمه ی زمزم نمی خورد

قابیلِ من برادر خود را نکشته بود

این وصله ها به بچّه ی آدم نمی خورد

باید شبی به جای خودم خودکشی کنم

این لعنتی به قصدِ خودش سَم نمی خورد

در فکرِ روحِ دیگر و یک جسمِ تازه باش

اینجا کسی به دردِ خودش هم نمی خورد! ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

با رمز وراز حرف نزن! گیج می شوم/ راحت بگو! بگو که تو هم عاشقی هنوز!(نجمه زارع) دوست دارم...

صبح تا شب تمام ماشین ها بی تفاوت از او گذر کردند/نبض احساس مردم این شهر از ازل تا همیشه شُل می زد!!!


شهر بی تفاوت من سلام:

آنقدر دوستش دارم که دیگرحتی کودکان کار هم مرا به گریه وا نمی دارند...اما ،آ...ی بی تفاوت ترین شهر دنیا...! اینهمه فاصله را  میان من و او کدام دستِ دلسنگ گذاشته است؟؟؟؟؟؟؟؟؟


اسفندِ سردِ سالِ نَوَد،راس بی قرار

ریمل،مدادِ چشم و خط های ماندگار

با عشوه ای ظریف و کفشی عروسکی

دارم عبور می کنم از ذهنِ کودکی

که شهر را شبیهِ خودش می دهد بروز

که خیره مانده است به دستانِ من هنوز

ته چهره اش درست شبیهِ عروسک است

در دست های کوچکش مُشتی لواشک است

یک التماسِ بی اثر در گوش های کَر:

((آقا به خاطرِ خدا،خانوم...یکی بخر...!))

سردش شده ست تا نفروشد کجا رود؟

یا شب به خانه...یا نفروشد کجا رود؟

بینِ سکوتِ محض،صدا بغض کرده است

حتی خدا نکرده خدا بغض کرده است

بُهتم گرفته از تپشِ قلب های سرد

«ایمان بیاوریم به آغازِ فصلِ درد!»2

دردی چنان بزرگ که مردی نمانده است

فکرش ببین مرا به کجاها کشانده است

تا از غمِ خیالِ خودم خودکشی کنم

شاید شود  درونِ جهنّم خوشی کنم

امشب از این زمینِ نجس آه...می روم

دارم میانِ یک اتوبان راه می روم...!!!

1-ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد------فروغ فرخزاد


"cross your heart"

 

برات هر کاری میکنم ، به عشقت تا هر زمانی که وجود داره ،

میام برام مهم نیست این زمان کی باشه !؟

واقعا حس میکنم من با تو فرقی نمیکنم اگه تو چیزی بگی عین

اینه که من گفتم اگه من بگم عین اینه که تو گفتی .به جون خودت قسم به خدا قسم عاشقتم!

"cross your heart"

 

شعر (مدار منطقی*) :

 

نگاه میکنم آرام سمت دلتنگی

نگاه شیشه ایَم رو به تخته ای سنگی

توهّم نوسانات خسته ام در درس

مدار منطقی جبر ساده ای برعکس

دو سیم لخت هم آغوش پشت این جریان

که بوسه بوسه شان می شود همین نوسان

پتوی محکمی از جنس روکشی عایق

مسکنی شده بر دردهای پر هیجان

چراغ رابطه روشن اگرچه بر داری

زده است گردن خود را و کرده آویزان

شبی جناب ادیسون دلیل رابطه شد 

که ثبت شد تب این عشق در کتاب زمان 

ولی کسی تب آغوش را ندید و نگفت 

و پیچ خورد فقط سیم ها دهان به دهان

به جرم بودن در تنگنای قافیه ها

بگو کسی بنویسد به پای قافیه ها

هر آنچه از بدی ات در گلوی من مانده

منی که مثل همیشه خراب و در مانده

منی که زیر فشار پتوی تنهایی

نخواستم که بخوابم بدون لالایی

نخواستم که بمانم بدون بوسه ی تو

مرا ببوس بمیرم درون بوسه ی تو

که سیم ، سیم شوم لا به لای موهایت

بپیچمو بشوم انحنای موهایت

فِرِیمِ عینک کم سوی هر دو چشمانت

که جای من بشود روی هر دو چشمانت

و من که خون شدمو جاریَم درون تنت

زِرِه شدم به تو و ذرّه ذرّه ی بدنت

مگر به جبر غزل مایه ی دقم بشوی

ولی خیال محالیست عاشقم بشوی

نگاه سرد تو افتاد بر سرم ناگاه

کلاس درس و استاد خوب دانشگاه :

"اگر که مبحث امروز را بلد بشوی

اجازه می دهم از این مدار رد بشوی "

 

*مبحثی در فیزیک الکتریسیته !

 

خدااااااااااااا!!!!!!!!!

دوباره سلام بچه ها:

نمی دونم چرا بلاگفای من دچار مشکل شده و این پست جدیدمو دو بار یکی اول وبلا و یکی تقریبا آخر وبلاگ منتشر کرده؟واسه من که اینطوریه...

عزیزانی که تا قبل از امروز کامنت گذاشته بودند کامنت هاشون در پست آخر وبلاگ تایید شده!!!

و عزیزانی که می خواهند نظر بقیه را هم بدانند به کامنت دانی این پست مراجعه کنند.

با عرض پوزش...تقصیر بلاگفاست نه من!!!

دانی از زندگی چه میخواهم؟من تو باشم پای تاسرتو-زندگی گرهزارباره بود،باردیگر تو بار دیگرتو!!!ف.ف

شاید سلام:مدتهاست دلم میخواهد باشم و نیستم...!شاید تنها به این دلیل که سهمم از زندگی، خودم بودن نیست.حالا دیگر همه میدانند:مرا آفریده تا تو را بفهمد!تقدیم به همه کسانی که مرا میخوانند.عاجزانه خواهشمند نقد های خوب و کارآمدتان هستم.متشکرم

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA

نشست پشت حوادث یکی یکی گم شد

سفیدی بدنش  دست/مالِ  مردم شد!

هبوط او به در وتخته ی کلاسی که...

وَ یادواره اش از دردو التماسی که،

میان سرخی پیراهنش به ناحق ماند

وَ ذهنش از همه ی درس ها معلق ماند

ÿ

معلمِ عربی:

               - کلُ فاعلن مرفوع!

وَ من به فکرِ قوانینِ صانع ومصنوع

بعید بود ازاین باغ های سیب و انار،

ثمر دهند میانِ هوای نامطبوع

شکوفه ها که به هم خوابِگیِّ هم رفتند

و نسل سرخوشی و سیب های نامشروع!

انارها همه از زیرِ بتّه آمده اند

«بجای اینکه...سه تا نقطه

                            :-(زر زدن ممنوع!!!)»

ÿ

نشد غزل بنویسم از این قوافی سخت

و سیب قصه مان هم نمی شود خوشبخت

همین که جاذبه راسیب از زمین فهمید،

انارِ قصه مان از حسادتش تِرِکید...!

انارِ قصه مان روی شاخه ای مانده

شبیهِ دخترِ گیجی که بی تو درمانده

شبیهِ من که حسودم به سیبِ سرخِ تَنَت

وَ گاز می زنم از تکّه تکّه ی بَدَنَت!

همیشه سایه ی مردی به من مقدّم بود

گناه کردم و گفتم گناهِ آدم بود

وَ سیبِ قصه مان آخرَش مربّا شد!

میانِ همهمه ی شیشه و شکر جاشد

تو سیبِ سرخِ غزل های سبزِ من بودی

که سرخ بودی از اوّل ولی کفن بودی!

و من به فکرِ قوانین ِفاعل و مرفوع

معلمِ عربی:

              :-(کلُّ صانعن مصنوع!!!)


Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA

پی نوشت1:درسی است در عربی -از نظر دستور زبان در عربی همه ی فاعل ها ُ یا ٌ میگیرند یا به عبارتی مرفوعند.

پی نوشت 2:مصرع از الهه ملک محمدی (برو خدا پدرت را در آورد رسمن-برای اینکه سه تا نقطه زرزدن ممنوع)

پی نوشت 3:باز هم خواهش میکنم بدون نقد از وبلاگم نریییییییییییییید.

پی نوشت4.:خدا خواسته من تو باشم.میفهمی که؟؟؟؟؟؟

برو خدا پدرت را درآورد رسمن !  براي اينكه:  سه تا نقطه...  (زر زدن ممنوع!)الهه ملک محمدی

سلام به همگی:

اول از همه تشکر از (خودم) عزیز که با کامنتش مرا به فکر فرو برد.

و دوم عذر خواهی از الهه ملک محمدی گلم که ندانسته شبیه یکی از مصرع هایش را در این غزل مثنوی آورده ام.

و سوم  تشکر از همه عزیزانی که با نظرات ارزشمندشان همراهی ام کرده و خواهند کرد.

اوه اوه...

سلام به همه دوستان عزیز:

ببخشید که اینهمه غیبت دارم میدونم دلیل خوبی نیست اما یه امتحان مهم دارم.قول میدم بعدش جبران کنم.

                                                                  مرسی

               

دانی از زندگی چه میخواهم؟من تو باشم پای تاسرتو-زندگی گرهزارباره بود،باردیگر تو بار دیگرتو!!!ف.ف

شاید سلام:

مدتهاست دلم میخواهد باشم و نیستم...!شاید تنها به این دلیل که سهمم از زندگی، خودم بودن نیست.حالا دیگر همه میدانند:مرا آفریده تا تو را بفهمد!تقدیم به همه کسانی که مرا میخوانند.عاجزانه خواهشمند نقد های خوب و کارآمدتان هستم.متشکرم

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA

نشست پشت حوادث یکی یکی گم شد

سفیدی بدنش  دست/مالِ  مردم شد!

هبوط او به در وتخته ی کلاسی که...

وَ یادواره اش از دردو التماسی که،

میان سرخی پیراهنش به ناحق ماند

وَ ذهنش از همه ی درس ها معلق ماند

ÿ

معلمِ عربی:

               - کلُ فاعلن مرفوع!

وَ من به فکرِ قوانینِ صانع ومصنوع

بعید بود ازاین باغ های سیب و انار،

ثمر دهند میانِ هوای نامطبوع

شکوفه ها که به هم خوابِگیِّ هم رفتند

و نسل سرخوشی و سیب های نامشروع!

انارها همه از زیرِ بتّه آمده اند

«بجای اینکه...سه تا نقطه

                            :-(زر زدن ممنوع!!!)»

ÿ

نشد غزل بنویسم از این قوافی سخت

و سیب قصه مان هم نمی شود خوشبخت

همین که جاذبه راسیب از زمین فهمید،

انارِ قصه مان از حسادتش تِرِکید...!

انارِ قصه مان روی شاخه ای مانده

شبیهِ دخترِ گیجی که بی تو درمانده

شبیهِ من که حسودم به سیبِ سرخِ تَنَت

وَ گاز می زنم از تکّه تکّه ی بَدَنَت!

همیشه سایه ی مردی به من مقدّم بود

گناه کردم و گفتم گناهِ آدم بود

وَ سیبِ قصه مان آخرَش مربّا شد!

میانِ همهمه ی شیشه و شکر جاشد

تو سیبِ سرخِ غزل های سبزِ من بودی

که سرخ بودی از اوّل ولی کفن بودی!

و من به فکرِ قوانین ِفاعل و مرفوع

معلمِ عربی:

              :-(کلُّ صانعن مصنوع!!!)


Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA

*پی نوشت1:درسی است در عربی -از نظر دستور زبان در عربی همه ی فاعل ها ُ یا ٌ میگیرند یا به عبارتی مرفوعند.

پی نوشت 2:مصرع از الهه ملک محمدی (برو خدا پدرت را در آورد رسمن-برای اینکه سه تا نقطه زرزدن ممنوع)

پی نوشت 3:باز هم خواهش میکنم بدون نقد از وبلاگم نریییییییییییییید.

پی نوشت4.:خدا خواسته من تو باشم.میفهمی که؟؟؟؟؟؟